|
نمیدونم این بار باید از چی بنویسم.. ازتنهایی؟؟
از فاصله؟؟ از جدایی؟؟ نه..فقط حرفای دلمو میزنم.... بین من و تو چیزی نمانده جز مشتی خاطره پشت اشک چشمان من مانده هزاران حرف نا گفته نمی دانم به چه چیز خیره مانده ام من رفتنت دیدنیست ؟ یا کلام تلخت شنیدنی است ؟ نه … شاید هنوز امید در قلبم سوسویی خانه دارد که اینگونه گام های بازگشتت را انتظار می کشم می دونم دیگه دوستم نداری میخوای بری روی قلبم پا بزاری ولی هنوز قلبم واسه عشق تو میزنه با هر نفست نبض من تندتر میزنه خیلی سخته که بخوام از عشق تو بگذرم برم و خاطره هارو توی گنجه صاف و ساده جا بزارم نمی دونم چطور قبول میکنی دستم و تو دست یکی دیگه بزارم برم و تو رو اینجا تک و تنها بزارم!!!! ولی تنهایی حقته تو خواستی رو همه چی پا بزارم دل من حروم شد توی این بازی میرم اونو یه جای امن بزارم می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:58 ] [ Mostafa Dl Ara ]
من ی شبی سرد بادلی پر درد خسته و تنها گریون و بی صدا دلم گرفته از رفتن یار همدم من شده صدای گیتار از وقتی رفتی دلو شکستی فکر نمیکردم با کسی هستی تو مردی کردی تو خیلی پستی رفتی عهد و پیمون رو شکستی چی کم گذاشتم از عشقی ک داشتم؟! جز عشق تودلت هیچی نکاشتم بگو چراتو رفتی منو تنها گذاشتی؟ حسرت عشقو تو دلم گذاشتی... [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:56 ] [ Mostafa Dl Ara ]
برام دعا کن عشقه من همین روزا بمیرم اخه دارم از رفتنت بدجوری گر میگیرم دعا کن این نفس تموم شه تا سپیده کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده این اخرین باره عزیز دستامو محکم تر بگیر اخه تو ک داری میری ب من نگو بمون نمیر تو میریو ی باغ سبز درش ب روت بازه هنوز من با تو سوختم نازنین باشه برو بامن نسوز اگه ی روز برگشتیو گفتن فلانی مرده بدون ک زیره خاکه سرد حسه نگا تو برده گریه نکن برای من قسمت ما همینه دستامو محکم تر بگیر لحظه ی اخر اینه...لحظه ی اخر اینه...
[ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:53 ] [ Mostafa Dl Ara ]
میخوام تموم کنم این قصه ی تلخو با تو میدونی چقده فاصله ی قلبم تا تو؟ من و تو باز هردو شدیم دچاره درد نگاهه سرد ب رنگه پاییزه زرد اگه بهت گفتم برو چون ک بریدم ذره ذره اب شدم ب اخر رسیدم اتیشم زدی منو کشتی صد بار بسه دیگه برو دست از سرم بردار چندتا سوال عینه خوره روحمو میخوره بعده من کی میاد دلم از دلهره پره داد زدم رو ب اسمون ک بی جواب بود فهمیدم ک دیگه کمک خواستن نداره سود اما خواستم بمونم ب لب رسید جونم من از جونم گذشتم تا تو باشی تو خونم دیگه چیزی نداشتم بگم از دست دادم بازم گفتم خدایا تو برس ب فریادم دل بکن از منو عشقم بزار دستامون جدا شن سهمه من شبای تاریک سهمه تو فردایی روشن مجبورم نکن بگم ک ب تو هیچ حسی ندارم اخه این دروغه اما دیگه چاره ای ندارم تو بدون تا اخره عمر از دلم نمیری هرگز نمیخواد ک سخت بگیری خیلی ساده "خداحافظ" خداحافظ.... می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:50 ] [ Mostafa Dl Ara ]
کهنه فروش تو کوچه مون داد میزد : کهنه میخریم، وسایل شکسته و درب و داغون میخریم ... بی اختیار فریاد زدم : قلب شکسته ای - که روزگاری قیمت داشت - هم میخری؟ گفت: اگر برایت ارزش داشت، به دست نا اهل و بی لیاقت نمی دادی تا آنرا بشکند ... راست میگفت می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:45 ] [ Mostafa Dl Ara ]
دیگر هوای برگرداندنت راندارم هرجا ک دلت میخواهد برو فقط ارزو میکنم وقتی دوباره هوای من ب سرت زد انقدر اسمان دلت بگیرد ک با هزار شب گریه چشمانت باز هم ارام نگیرد. [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:42 ] [ Mostafa Dl Ara ]
چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد
می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:51 ] [ Mostafa Dl Ara ] [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:38 ] [ Mostafa Dl Ara ] جایی هست که دیگه کم میاری [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:30 ] [ Mostafa Dl Ara ] وقتی در کنارت هستم ، سکوتت نیز برایم زیباست ، بودنت در زندگی ام بهترین هدیه از سوی خداست! برچسبها: وقتی در کنارت هستم , سکوتت نیز برایم زیباست , بودنت در زندگی ام بهترین هدیه از سوی خداست! نگاه تو , دل زده ام به دریای چشمانت , بیشتر نگاهت میکنم تا پی ببرم به راز آن قلب مهربانت در میان میگیرم تو را , یا تو را میخواهم از خدا , یا تو را…, [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:21 ] [ Mostafa Dl Ara ]
می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:16 ] [ Mostafa Dl Ara ] برای دلم بغض ترش دم میکنم [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:7 ] [ Mostafa Dl Ara ] هر چه به دنبالت می آمدم ، تو راهت را کج میکردی [ یک شنبه 23 مهر 1391
] [ 15:3 ] [ Mostafa Dl Ara ] |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |