|
من قصه ی خزانم من رنگ زردزردم
من طرح یک سقوطم من رونوشت دردم
دنیا جهنم است ومن غرق رنج وغصه
با خاطرات زشتتم همیشه در نبردم
پاهای خسته دارم قلبی شکسته دارم
یخ بسته قلبم اری من سرد سرد سردم
راهی به خود ندارم درگیر غصه هستم
بخت سیاهم این است بیراهه در نوردم
عادت به قلب تنها با هستی ام سرشته
من نقش یک شکستن من مرد قصه گردم
![]()
...کاش امتداد لحضه ها تکرار با تو بودن است...
سخت است می نوش کسی دیگر بود...
شمع شب خاموش کس دیگر بود...
بایاد کسی که دوستش می داری ... یک عمر در اغوش کسی دیگر بود...
من نه عاشق هستم...
ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من...
من خودم هستم و ...
تنهایی و یک حس غریب ... که به صد عشق و هوس می ارزد.
می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ سه شنبه 8 فروردين 1391
] [ 19:5 ] [ Mostafa Dl Ara ]
اسمان ان شب کمی اشفته بود ماه غمگین بود و گویا خفته بود سایه بود و خالی از مهتاب شب من اسیر غم در ان گرداب شب دل ز نوش غم چو مستان گشته بود بغض من بشکست ان شب ناگهان از صدای ساز بی وقت شبان راز من بر هر کسی شد اشکار ان شب از بس بود این دل بی قرار باز لیلی راه را گم کرده بود بهر هر مجنون تبسم کرده بود باز باید عاشقی بی می شوم باز یک بازیجه دست نی شوم سینه ام را وقف سوز نی کنم بهر این دل ناله و هی هی کنم بخت بد دگر برایم رو شده پشت هم غم ها که تو در تو شده عشق با او برگ پایانی نداشت خشک چشمم زره بارانی نداشت این خراب اباد دل اباد بود کوه ویران برد با فرهاد بود عشق بر هر کس سرایت کرده است از جدایی ها روایت کرده است حاصلش تنها فقط رسوا شدن نا گهانی غرق در غم ها شدن من ندانستم دو چشمم کور بود خواب و رویایی سراسر شور بود در خیالی خام همچون حور بود اشنایم بود و لیکن دور بود صورتم بهرش پر از چین گشته است یارم از کدامین گشته است با خیالش صبح را شب میکنم شب به شب از دوریش تب میکنم تب به من حال رهایی می دهد نوشداروی جدایی می دهد رقص اشک واه بر چشم ترم رقص شبنم های تب بر پیکرم از جدایی پاکوبی می کنند بهر این دل کار خوبی می کنند سوز دل از اتشش فریاد شد سر نوشتم بدتر از فرهاد شد باتوام فرهاد شیرینت چه شد ارزوی پاک دیدنت چه شد باز کوه بیستون در انتظار مرگ شیرین حیله دشمن تبار هان ای مجنون چرا اینگونه ای بر خیزید از خواب گران باز مستی سردهید ای عاشقان در خیالم با که میگویم سخن ای دل مجنون چه می خواهی زمن لیلی و مجنون فقط افسانه بود اه مجنون این دل دیوانه بود بعداز این بر او نیم عاشقتبار نیست با این بیستون ها هیچ کار کاش میدانستم این را بیشتر هر که عشقش بیش دردش بیشتر [ سه شنبه 8 فروردين 1391
] [ 19:0 ] [ Mostafa Dl Ara ] |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |